پسرها دو دسته‌اند؛ آن‌هایی که اِکسل دارند و آن‌هایی که اِکسل ندارند.

روشن‌ش کن

تو پریز برقی، من دوشاخه‌ی تلویزیون‌م را برای دیدن برنامه‌ی دیوار لیبیدو در تو فرو می‌کنم.

مرد خطرناک

دیشب خواب‌ت را دیدم؛ مرده بودی. زیر تریلی رفته بودی و صورت خوشگل‌ت زیر چرخ له شده بود. راننده‌ی تریلی من بودم. چرا مراقب خودت نیستی وقتی توی خواب من می‌خواهی از خیابان رد شوی؟

شکست

من دستان یخ‌زده‌ی اسکات در قطب جنوب‌م، تو آخرین قطره‌ی گاز توی فندک. فقط یک‌بار دیگر، فقط یک‌بار دیگر روشن شو. خواهش می‌کنم.
---------------------------------------------------------------------
*رابرت فالکن اسکات رقیب روالد آموندسن در سفر اکتشافی قطب جنوب بود. آموندسن پیش از اسکات به قطب جنوب رسید و به سلامت هم بازگشت، اما اسکات و هم‌راهان‌ش به علت بدی هوا و کمبود غذا نتوانستند از قطب بیرون بروند. جسد او بعداً در حالی پیدا شد که فندکی در دستان‌ش بود.

هرجا که بروی هم‌این‌جایی

گوزن به لاک‌پشت گفت: هه! پاهات این‌قدر کوتاهه و لاک‌ت ابن‌قدر سنگین که اصلاً نمی‌تونی از جات جم بخوری. ولی من می‌تونم شست کیلومتر در ساعت بدو‌ام.
-کجا؟ شست کیلومتر در ساعت به کجا می‌خوای بری؟

دروغ‌گو

-تاحالا یه پسر وسط یه کنفرانس علمی صورت‌ت رو لیس زده؟
-وای، این کارو نکنی‌آ.
-چرا؟
-اون که داره سخنرانی می‌کنه پدرمه.
-من‌م برادرت‌م.

-داداش این خال‌کوبی‌یی که روی بازومون کشیدی، هر وقت بخوایم پاک می‌شه دیگه؟
-آره، این‌م حلال‌شه.
-اوم‌م‌م، چی هست تو این؟
-اسید سولفوریک.
-صحیح.

هیس

برای هومن حقیقت

روبه‌روی درِ بسته‌ی اتاق‌ش روی زمین نشست و وسط پایش را از روی شلوارجین مالش داد و به اسم ژله‌ای که روی در، با خطی زیبا نوشته شده بود، نگاه کرد. وقتی به اندازه‌ی کافی به هیجان آمد، شلوارش را پایین کشید و آب‌ش را روی اسم پاشید.

مراسم ختم تو توی چت‌رومِ نیلوفر

لینکی که من را به تو می‌رساند، حالا دیگر توی گوگل نیست. در هزار موتور جست‌و‌جوگر نام‌ت را سرچ کرده‌ام و تو هیچ‌جا نبوده‌ای. احسان می‌گوید هک شدی و کامپیوترت هم سوخته. نمی‌توانم باور کنم. توی چت‌روم نیلوفر برایت ختم گرفتیم. هرکس که می‌شناخت‌ت را دعوت کردیم. من توی روم گریه کردم. اشک‌های واقعی می‌ریخت روی کی‌بورد. باورت می‌شود؟ اصلاً می‌توانی این‌ها را بخوانی؟ می‌توانی؟

جای خوب کسل‌کننده‌ها

زن که دمرو خوابیده بود، به کتابی که توی استخر افتاده بود،‌ اشاره کرد و گفت:
-اوم‌م‌م، حوصله‌م رو سر برده بود. چپ و راست حکم صادر می‌کرد.
من که کنارش ایستاده بودم، گفتم:
-آره. کتابای کسل‌کننده، جاشون تو خشکی نیست.
از گوشه‌ی چشم، خشم‌گین نگاهم کرد؛
“شالاپ!”

نه به آن پسر

ولی تو از من خوش‌ت نمی‌آد. هرکاری هم که بکنم. تو منو دوست نداری. تو عوض نمی‌شی. همیشه هم‌اینی. اگه دوباره بهت تلفن کردم، خواستم خودم رو از یه فوبیا نجات بدم. می‌دونم که اون پسر رو دوست داری. می‌دونم که برای اون پسر ذره‌ای اهمیت نداری. می‌دونم که اون پسر تو رو می‌بوسه، می‌لیسه، می‌کنه. ولی تو عوض نمی‌شی. همیشه هم‌اینی. حتا اگه سدسال دیگه هم بهت برسم، تو باز هم‌این رفتار و با من می‌کنی.
تو اصلاً دختر خاصی نیستی. از معمولی هم پایین‌تری. با قد سد و شست، تو یه مهمونی، کی به‌ت توجه می‌کنه؟
فقط اشکال این‌جاست که تا حالا هیچ دختری به من نگفته نه. ولی تو
توی آشغال
پتیاره
کثافت،
ولی تو گفتی.