انتظار طولانی

از تو گله دارم

به‌خاطر این انتظار طولانی

که من رو توش معلق کردی

 

کاش پیداش می‌کردی

شماره تلفنی رو که یازده سال پیش بهت دادم

و تو گذاشتیش توی کیف‌ت

من دست‌کش‌هام رو درآوردم و تند تند رو یه تیکه کاغذ نوشتم: خسرو، چهارسد و نود و هشت، دویست و بیست و هفت

و تو با لب‌خندی ازم گرفتیش

ولی هیچ‌وقت به‌م تلفن نزدی

یعنی گم‌ش کردی؟

انداختیش دور؟

یا هنوز نوبت به من نرسیده؟

 

یازده‌سال پیش شماره‌تلفن‌م رو گرفتی

ولی هیچ‌وقت زنگ نزدی

ما شماره‌مون عوض نشده. من هنوز منتظرم

بعضی‌ها به‌خاطر این انتظار مسخره‌م می‌کنن

من اهمیتی نمی‌دم. چون مطمئنم که تونستم اون روز تاثیرخوبی روت بگذارم.

با اون پیرهن آبی و موهای ژل‌زده، با جوک‌هایی که تعریف کردم. (چشم‌ت منو گرفت، می‌دونم)

با خنده‌های نمکی، وقتی نگام می‌کردی چشمات برق می‌زد.

تو زنگ می‌زنی، می‌دونم.

زنگ می‌زنی مگه نه؟

زنگ می‌زنی، می‌دونم.

 

من جوری بودم که هیچ پسر دیگه ای نبوده.

من اونی بودم که می‌خوای آینده‌ت رو باهاش بسازی (اینو از نگات فهمیدم)

مردی که تو رو خوش‌بخت‌ترین دختر روی زمین می‌کنه

ولی این رویاها چه‌جوری ممکنه واقعی بشه‌ن؟؛

وقتی که ما یازده‌ساله باهم یک‌کلمه هم حرف نزدیم.

اما من می‌دونم، تو بهم زنگ می‌زنی.

زنگ می‌زنی مگه نه؟

زنگ می‌زنی، می‌دونم.

اون‌وقت باهاتتو خیابون قرار می‌ذارم

و همه‌ی کادوهایی که این‌همه سال برات خریدم رو

یه‌‌جا بهت می‌دم.

 

 

تو زنگ می‌زنی، می‌دونم.

زنگ می‌زنی مگه نه؟

زنگ می‌زنی، می‌دونم.

 

Unable to download audio codec 8193

روز اول نادیده‌م گرفتی

وقتی که می‌خندیدی و چشم‌ت دنبال کناری‌م بود

از من پرسیدی:

-این کارو از کجا یاد گرفتی؟

و گفتی دوستم شلوار کوتاه زیبایی دارد

و این‌که تو عاشق پاهای چرب‌شده‌ای

که روی شیشه می‌لغزند

و انعکاس می‌یابند.

 

روز اول من را ندیدی

انگشتان‌ت روی کمرم راه می‌رفتند

و چشم‌هایت به دنبال انعکاسی جست‌و‌جو می‌کرد

مثل تشنه‌ای در بیابان، با هر سرابی به توافق می‌رسیدی

به سوی‌ش می‌رفتی و نرسیده بازمی‌گشتی

چون تو این‌طوری هستی

 

روز اول نادیده‌م گرفتی

وقتی که می‌خواستی بیش‌تر بنوشی و نمی‌توانستی

وقتی که می‌خواستی با کناری‌م برقصی و نمی‌توانستی

وقتی که از همه شکست خوردی و پیش من آمدی

گیلاس را بلند کردی و به سلامتی من نوشیدی

و جرعه را فرو نداده روی من تهوع کردی

 

روز اول نادیده‌م گرفتی،

روز دوم، من تو را.

خاطرات بد

دروغ است که خاطرات بد را می‌توان دفن کرد. خاطرات بد زنده‌اند. دفن نمی‌شوند. مخصوصن اگر باعث شکنجه‌ی روح باشند. آن‌ها زنده می‌مانند؛ چون بازگو نمی‌شوند، و هر چیز عذاب‌آور وقتی بازگو نشود، زنده می‌ماند.

خاطرات بد، مثل اسید روی قلب هستند. از درون ظرفی به نام روزگار چکه می‌کنند.

چکه می‌کنند و روح را تحلیل می‌دهند.

آن‌ها، مثل خون‌ریزی داخلی، دیده نمی‌شوند، اما می‌کشند.

خاطرات بد را نمی‌توان بازگو کرد، چون باقی‌مانده‌ی غرور هنوز دوام دارد.

بازگو نمی‌توان کرد. چون تو بزرگی و بزرگان نمی‌نالند.

 

-تو زیادی حساسی پسر. یه‌کم منطقی باش.

-منطقی یعنی چی؟

-یعنی احساس نکن.

من جست‌و‌جوگر گوگل‌م

تو کُدکی با هزار مرده‌لینک

پیردختر هم‌سایه هرصبح که من را می‌بیند.

از پشت عینک ته استکانی‌ش نگاهی به من می‌کند و می‌گوید:

-دخترم، تو کون بزرگی داری، اما سرت کوچیکه. زود ازدواج می‌کنی.

زن هم‌سایه من را نمی‌شناسد.

تصمیم دارم فردا که او را دیدم،

به‌ش بگویم:

خانم! کون من به بزرگی سر شما نیست.