باغ آلبالو

از روزی که از جلوی دبیرستان ما رد شده‌ای،

همه‌‌مان را عاشق‌ خودت کرده‌ای.

همه‌ی کلاس ب6.

همه‌ی مدرسه‌ی جهان دانش.

حتا معلم‌ها و ناظم‌ها.

وقتی تو می‌خواهی رد شوی،

حتا مدیر پیرمان را از طبقه‌ی سوم،

به پایین می‌کشی.

 

تو خواستگاه تمام بازی‌های کودکی ما هستی.

تو شرم هنوز حفظ شده‌ای.

تو  فرار به دنیای بی‌غصه‌ای.

تو شوق پریدن در استخر آب،

در یک تابستان داغی.

تو پنجره‌ی رو به دریای سپیده‌دمی،

وقتی که خواب‌آلودی آن را می‌گشاید .

تو خسته‌گی چیدن یک باغ آلبالویی.

 

با تو همه‌چیز فراموش می‌شود؛

همه‌ی قضایای هندسه و مثلثات، معلم‌های بد،

ترس تمرین‌های حل نکرده، اذان غروب جمعه؛

همه‌ به گورستان می‌روند.

 

حاضریم صبح کنکور هزار سال را به شب در آغوش تو از دست بدهیم

وقتی از بین تمام عشاق‌ت به من لب‌خند زدی

با چشم‌هایم معدن الماس را دنبال می‌کردم

 

من بودم که به جای تمام کلاس با تو عشق بازی کردم

به جای تمام بچه‌های مدرسه

تمام ناظم‌ها، معلم‌ها

به جای فریدون سوداگری

لبهایم نماینده‌ی بوسه‌ی صدها نفر بر لب تو بوده‌

و تو یک‌شبه با صدها معشوق‌ت خوابیدی