بی‌گانه

تو آمدی و هنگامی ما را بوسیدی که ما از بوسیده‌شدن بی‌زار بودیم،

تو آمدی و هنگامی به ما عشق‌ورزیدی که ما عشق نمی‌خواستیم،

تو آمدی و ما را محکم در آغوش گرفتی، گریه کردی که مارا هرگز ترک نخواهی کرد.

انگار نمی‌فهمیدی، او که می‌خواهد تو را ترک کند، ماییم.

ما عشق نمی‌خواستیم و تو نمی‌فهمیدی.

ما بوسه نمی‌خواستیم و تو نمی‌فهمیدی.

تو نمی‌فهمیدی ما در کشورت بی‌گانه‌ایم.

که باید مراقب پشت سرمان باشیم.

کدام شهرک‌نشین احمقی عاشق خانواده‌ی آواره‌ی مسلمان می‌شود؟

معلوم نبود عقل‌ت را کجا از دست داده بودی.

پشت دیوار حایل، توی جنگ جنین، یا در تصادف ماشین.

ما تو را نمی‌خواستیم. ما تو را نمی‌خواستیم.

تو برای ما بی‌گانه بودی، تو دشمن ما بودی.

پس دوباره نپرس چرا تو را که به ما عشق ‌می‌روزیدی ترک کردیم.

شناسایی در خیابان

شناسایی تو سخت بود. ما سردرگم شدیم.

از سوراخ دوربین نگاه می‌کردیم و سردرنمی‌آوردیم.

کدامشان تو بودی؟

گفته‌بودی کسی که به پنجره نگاه می‌کند.

ما پایین را دیدیم. همه از خیابان به پنجره‌ی ما خیره بودند.

کدامشان تو بودی؟

باید علامت بهتری می‌دادی. دامنی قرمز، شالی سرخ. دسته گلی که در دست چپ است.

تو را پیدا نمی‌کردیم.

نمی‌خواستیم خودمان را به دردسر قتل عام بیاندازیم. پولی که داده بودی کفاف بیش از یک‌نفر را نمی‌کرد.

 

ما تو را نشناختیم و کار را برای روز بعد انداختیم.

اما او فردا پیش‌ت بازگشت.

شتاب‌زده به ما تلفن کردی و گفتی دست نگه داریم. گفتی یک روز دیگر شاید هم دو روز.

گقتی او که دامن قرمز دارد، شالی سرخ و دسته‌گلی در دست چپ و به پنجره نگاه می‌کند.

گفتی معطلش نکنیم.

اما تو دوباره از ما نخواستی.

ما روزها منتظر شدیم ولی از تو خبری نشد.

آن‌وقت یک‌روز تلفن زدی و گریه کردی که نمی‌توانی؛ ما را مقصر دانستی که روز اول کار را تمام نکرده بودیم.

پشت هم به ما فحش می‌دادی. گریه‌های هیستریک و صدایی که از خشم می‌لرزید.

دوباره عاشق‌ش شده بودی. می‌خواستی بمانی. اما تقصیر ما چه بود؟

آن روز تو را پیدا نکردیم.

پس مدام نگو که زنده‌گی تو تقصیر ماست. به ما چه که تو زنده‌ای؟

ما با زنده‌گی دیگران رابطه‌ی خوبی نداریم.

کار ما این است.

روزها این‌قدر تلفن نکن.

داری کم‌کم همه‌مان را دچار عذاب وجدان‌ می‌کنی. نمی‌توانیم کارمان را درست انجام دهیم.

خواهش می‌کنیم بس کن.

دیگر بس کن.

در زیمباوه

-شما چی کاره‌اید؟

-رییس جمهورم.

-رییس جمهور کدوم کشور عالیجناب؟

-زیمباوه.

-هاهاهاها. زیمباوه.

-چیه؟ زیمباوه مگه چشه؟ تو زیمباوه هم که باشم رییس‌جمهور که هستم. اینو که نمی‌تونی انکار کنی.نیستم؟

-چرا هستید. هستید.

اوضاع خراب

عده‌ی زیادی هستند که هرچه اوضاع مالی‌شان خراب‌تر می‌شود، بیش‌تر دوستان‌شان را مهمان می‌کنند. آن‌ها نمی‌خواهند باقی‌مانده را به باد دهند. آن‌ها می‌خواهند دوستان‌شان را متوجه درمانده‌گی خودشان کنند. اما راه اشتباه را می‌روند. آن‌جه در پایان یکی از این میهمانی‌ها رخ می‌دهد این نیست:

-رفیق. می‌دونم اوضاع‌ت کیشمیشیه. بیا این پونسدتا رو داشته باش هروقت داشتی پس بده.

این است:

-برای شام متشکرم.

و شما در احوالی خراب‌تر از قبل و با صدایی که به زحمت از حنجره بیرون می‌آید- پاسخ می‌دهید:

-خواهش می‌کنم.