بس کن
من تو را نمیخواهم
چرا هر روز میآیی و میگویی که نمیتوانم تو را بهدست بیاورم؟
آن چرخش پاشنهی بلند کفش قرمز
برای تخریب بیشتر کف پارکت چوبی
نمایشی بی تماشاچی
جلوی در اتاق من، هرروز
و حالا که اس.ال.کا دویست خریدهام
راه افتادهای و همهجا گفتهای که بهخاطرت دوبار خودکشی کردهام
این درست است
ولی (آه... الههی عشقهای فراموششده) این داستانها برای پانزده سال پیش است
وقتی که تو نوزده ساله بودی
و شباهتی به امروزت نداشتی:
با بیستکیلو اضافهوزن و سه ازدواج ناموفق
و البته بینی جراحی شده.
دست از سرم بردار
بس کن
چرا هر روز میآیی و میگویی که نمیتوانم تو را بهدست بیاورم؟
نگو که اومدی یواشکی به وبلاگم سر بزنی و بری آن هم برای دلخوشی و ارضای حس کنجکاوی کهنه کارت اما یهو نوشته ای موضوعی داغ دلتو تازه کرد. خب اون یه دام مجازیه که بدونم چی تو فکرت میگذره .
ممنون که پیغام گذاشتید. چون خیلی دوست دارمشان.
داستانهای کوتاه جالبی دارید.
موفق و در پناه حق
به به میبینم که به کوتاهی رسیدی!؟؟ خوشمان آمد، بیشتر به یک خاطره میماند،دوستی، جدائی، ازدواج و دوباره دوستی.
سلام مرسی به وبلاگ من سر زدی وبلاگ شما هم خوبه راستی اگر امادگی همکاری داشتی باشی خوشحال میشم اگر دوست داشتی لینک منو بزار و خبرم کن تا من لینک تورو قرار بدم خوشحال میشم باعث پیشرفت هردومان بشوم
راستی فکر کنم شخصیت داستانت آمریکایی فک می کنه که هر کسی یه قیمتی داره نه؟
نمی دانم چرا ته تهای نوشته ات بوی رامین رو می داد ! فکر می کنم می تونی با کوتاه تر کردن ، زیباترش کنی ... قیچی برمی داری یا بردارم؟
درست میگوید رفیق خسرو، اما غلط میکند اگر پارکت را خراب کند. باید بیشتر بکشیاش...
زیبا بود
پایدار و پیروز باشی
سلام خسرو.// دست از «پا» بکش پسر جان. تنها کف پارکت چوبی نیست ٬ به فکر خودت باش.// سلام برسون.//یا حق
هنوز هم دود از کنده بلند می شه !!! خام نباش !
نگفتی این بیست کیلو بیشتر به کجاها اضافه شده!! همه اضافات که بد نیستند خسروخان!!!