ماجراهای من و مایکی، قسمت سوم

هم‌چین که صبح شد و اون‌یکی‌مون از خونه رفت بیرون. شروع کرد به پارس کردن. "واق واق، هاپ هاپ." هرچی دعواش کردم فایده نداشت. تو روم پارس می‌کرد. بلند شدم صورتم و شستم، لباس پوشیدم، بردم‌ش بیرون. سگ تو خیابون نبود. آدم هم کم بود. ندرتن دیده می‌شد. یک ساعت و نیم محله رو گشتیم. سگه رو هر درختی شاشید و قلمروش رو گسترش داد. من هم که صبح آب‌میوه خورده بودم خواستم تو این امر کمک‌ش کنم، اما اون چندان خوش‌ش نیومد و غرغر کرد. بعد از گسترش قلمرو و شاخ و شونه کشیدن واسه گربه‌ها برگشتیم خونه. توله‌سگ حالا که من خوابم نمی‌آد گرفته زیر پام خوابیده.
نظرات 5 + ارسال نظر
مانیا یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:40 ب.ظ http://www.mania7.persianblog.com

تو که زنگ زده بودی به اون یکی هی داشتی ناز می دادی بچه رو که گرفته زیر پات خابیده!!!

دکتر و پرستار یکشنبه 31 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:37 ب.ظ http://xcvbnm.blogsky.com

ممنون . در خدمتیم برای تبادل لینک . بای

تارا دوشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 11:00 ق.ظ http://aein.blogsky.com/

سلام. ممنون از اینکه به وبلاگ من سر زدید.
در پناه حق.

ایماگر سه‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 09:04 ق.ظ http://imayan.blogsky.com

(اون یکی‌مون) ابهام ِچند پهلوی ناجوری دارد!

بابک دوشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1386 ساعت 03:03 ب.ظ http://dipi.blogfa.com

خوب. گاهی آدم یک اشتباهاتی می کنه که می تونه جبرانش کنه، ولی معمولا تحمل بهترین راهه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد