چهارشنبه است. هوا سرد است. دلم برای ژاکت زرشکیت تنگ شده.
پنجشنبه. بارانیست. چرا تلفن نمیکنی؟
جمعه. آفتاب وسط آسمان. من و خاطره و بالشم روی تخت؛ بغلش کردهام.
شنبه شد. رامین بهم خبر را داد. سیدیهای راکم را شکستم.
یکشنبه. او، کی دلت را خواهد زد؟
با سلام و آرزوی توفیق
کریما!
دستان ندامت
را به سوی تو دراز
می کنم. از تو می خواهم
تا گناهانم را بیامرزی و بر عیوبم
چشم پوشی، گفته هایم را بشنوی
و آرزوهایم را برآورده سازی!
پس سعی ام را با صفای
حضورت پذیرا باش و در عرفات
خویش، مرا به قله شناخت و معرفت برسان!
تو کی دلت را به خونه برمی گردونی؟
اهای خانوم من سینه های برهنه شما را دیده ام با من غریبی نکنید!
نمی دونم باید جدی بگیرم اینو به عنوان داستان ؟اینا که واست کامنت گذاشتن به نظر می رسه دوستاتن و از یه چیزایی خبر دارن.
انتظاز حیلی بیشترشو داشتم از تو اگه این باید یه قصه باشه.و اگه این یه یادداشت شخصیه امیدوارم زود حل شه.غصه دار شدم خان داداش:(
همون قدر که طول کشید تا دل تو رو بزنه ...
قبلی قشنگ تر بودااااااااا باز زدی تو خاکی
اگرعشق به عمق دل نفوذ کرده باشد .بیدی نیست که به این باد ها بلرزد .نه با سرمای جدایی نه با باران اشک نه با سوزش خاطرات و نه با تکرار عشقهای دوباره .آخرین یکشنبه ی عمر هم که بیاید هنوز رنگ زرشکی دلم را میلرزاند.......
سلام. یه داستان دارم ... دوست دارم نظرتو بدونم / سرسنگین شدی خسرو خان ...
هر وقت تو از غرور بیجات دست برداشتی اونم دل منو خواهد زد
دوشنبه. اولِ هفته. دختری زیباتر. عشقی تازه تر. بوسه های گرمتر... پنج شنبه؛ چرا زنگ نزد؟... جمعه؛ دلم را زد! کی دوشنبه می آید؟...
دوشنبه،مثل دو تا پیچک بهم پیچیدیم!............سه شنبه،احساس میکنم دلمو زده!.........چهار شنبه است،هوا سرد است،دلم برای ژاکت.............................................