داستانگو دو را برای کاربران اینترنتی که شاید حوصله و وقت کمی دارند راه انداختم، با این هدف که هرکس وبلاگ را باز میکند، دستکم یک مطلب را بخواند.
داستان گو نام نشریه ای بود که به همراه دوستانم در تهران به راه انداخته بودم. ولی پس از دوشماره چاپ از فعالیت بازماند.
This is khosro nakhaei's Page.
I'm a Persian Writer, translator and photographer.
Dastangoo, was the name of a magazine that I published in tehran somedays.
ادامه...
تصویر یک: بغلش میکند. میبوسدش. موهایش را نوازش میکند. بهش میگوید دوستش دارد و از او هماین را میشنود. تصویر دو: تاریکی. گوشهی اتاق. شلوارجین یخی. زانوها در بغل. به تصویر یک فکر میکند و اگر صدای موسیقی را کم کنید، صدایش را میشنوید.
khosro nakhaei
سهشنبه 15 مهرماه سال 1382 ساعت 01:14 ق.ظ
خیلی وقت است که خواننده داستانهایت در پرشین بلاگ هستم.امشب اتفاقی اینجا پیدایت کردم.هیچوقت نمی توانم در پرشین برایت پیغام بگذارم٬چرایش را هم هنوز کشف نکرده ام. با اینکه کارهایت را جدا دوست دارم. اما امشب کمی شگفت زده شدم چون تصور نمی کردم کوتاه نویسی هم داشته باشی! یکی نیست بگوید این هم شد نظر!!! ولی خب کوتاه نویسی هایت را هم دوست دارم.
خیلی وقت است که خواننده داستانهایت در پرشین بلاگ هستم.امشب اتفاقی اینجا پیدایت کردم.هیچوقت نمی توانم در پرشین برایت پیغام بگذارم٬چرایش را هم هنوز کشف نکرده ام. با اینکه کارهایت را جدا دوست دارم. اما امشب کمی شگفت زده شدم چون تصور نمی کردم کوتاه نویسی هم داشته باشی! یکی نیست بگوید این هم شد نظر!!! ولی خب کوتاه نویسی هایت را هم دوست دارم.
درود بر شما!
داستانکهایتان بسیار جالبست...
بدرود!
نمیخواستم بفهمد گریه کرده ام ...
بابا احساسات .. اینجا خسرو ورژن ۲ خیلی مهربونه . گرچه من از اولم می دونستم که خسرو پسر مهربونیه .
جذاب- کوتاه - تاثیرگذار- بابا ایول. زنده باشی پسر
پنجره را باز می کنم... هوای خنک را می بلعم... لبم را گاز می گیرم... چشمهایم را محکم می مالم... دیگر گریه ام نمی آید...
فکر می کنی فرقی هم میکنه ؟؟؟
کاشکی اونی که اینو براش میخونم ارزش گریه کردن داشته باشه
از دست این آدمای لعنتی واقعاْ خسته شدم
دلم یه گریه واقعی میخواد.